۳۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد
خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد

لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند
سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد

رخ چون مهت ندانم، که چه عزم دارد آیا
اثری همی نیاید، که سر شکار دارد

که کمند عنبرین را زد و سوی حلقه کردست؟
که خدنگهای مشکین، چو زبان مار دارد؟

دل خود طلب چو کردم، بر نرگس تو گفتا
برو ای فلان و بهمان، بر من چه کار دارد

چو بسی بگفتم او را ، بکرشمه گفت با تو
سر گفت و گو ندارم، که مرا خمار دارد

چه دهی صداع مستان، چه کنی حدیث چیزی
که کمینه هندوی ما، به از ین هزار دارد؟

چو بترک دل بگفتم، غم جان خوردم که ترسم
که چو دست یافت بر وی، هم ازین شمار دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.