۲۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶

چو روی خوب تو خورشید آسمان هم نیست
بقّد و قامت تو سر و بوستان هم نیست

ببوی آنکه برنگ رخ تو گردد گل
بسی تکلّفها کرد و آنچنان هم نیست

بجان ز لعل تو بوسی خریدم و دانم
که گر نباشد سودی درین زیان هم نیست

دو دست من ز میانت چه طرف بر بندد
ترا چوبا کمر آن نیز در میان هم نیست

امید بوس و کنار از تو شد بریده از آنک
بدیدنی ز تو قانع شدیم و آن هم نیست

کم از دهان تو باشد مرا ز لذّت وصل
که نیم چندان روزی از آن دهدن هم نیست

بداده ام دل و جان تا همی خورم غم تو
که در هوای تو غم نیز رایگان هم نیست

بنیکویی و شگرفیّ تو ببانک بلند
نه در سپاهان، کاندر همه جهان هم نیست

گرفتم آنکه دلت راست نیست با چاکر
لطافتی بدروغ از سر زبان هم نیست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.