۲۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰

بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست
غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست

مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی
ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست

کمند زلف تو زان میکشد مرا در خود
که زلف تو شبه رنگست و روی من کاهست

همیشه سایۀ حسن تو بر سر خورشید
چنانکه سایۀ خورشید بر سر ماهست

لب تو نیک بدندان ماست وز پی او
همیشه این دل غمگین بکام بدخواهست

شدند از بر من صبر و هوش وز پیشان
دلم برفت و کنون دیده بر سر راهست

بروزگار ،وصال تودر نشاید یافت
که وعدۀ تو درازست و عمر کوتاهست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.