۲۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰

ندانم غنچه را بلبل چه گفتست
که بس خونین دل و چهره کشفتست

مگر رازی که او را با صبا بود
یکایک فاش در رویش بگفتست

تو گویی آتش افتادست در خار
ز بس گلها که از گلبن شکفتست

بجز در حلقۀ لاله نیایی
گهر هایی که چشم ابر سفتست

اگر چه فتنۀ باغست نرگس
بدان شادم که آخر فتنه خفتست

صبا کرد آشکارا بر سر چوب
هر آن خرده که گل در دل نهفتست

دو سر در یک قدم بنمود نرگس
بنا میزد، چه زیبا طاق و جفتست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.