۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۰

مباد دیده روشن چو در نظر تو نباشی
بصر مباد کسی را که در بصر تو نباشی

مباد پسته و شکر چو از دهان و لب خویش
درون مجلس دل پسته و شکر تو نباشی

مرا به مجلس مستان شراب ناب نباید
اگر ز چشم و ز لب نقل ماحضر تو نباشی

کجا علاج پذیرد جراحت دل ریشم
شفای سینه ی مجروح من اگر تو نباشی

طبیب کرد دوای مشام من به ریاحین
چه جای بوی سپر غم چو غم سپر تو نباشی

نیاز و زاری ابن حسام کی بپذیرند
گرم به شب غرض از ناله سحر تو نباشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.