۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۵

دلم به چشم تو آمد به دودمان سیاه
حذر نکرد همانا ز خان و مان سیاه

ز قید زلف تو پرهیز می کند دل من
چنانکه مار گزیده ز ریسمان سیاه

زبان برید قلم راز من هویدا کرد
سرش بریده که در من کشد زبان سیاه

فغان که صومعه گیران دورنگ و زّراقند
به درعه های سفید و به طیلسان سیاه

شبی دراز به باید که من بپردازم
شکایت سر زلف تو با شبان سیاه

چو خط سبز تو بگرفت طرف چشمه نوش
خضر به آب حیات امد از مکان سیاه

نشان خال تو بر دل نگاشت ابن حسام
که هرگزش مرواد از دل آن نشان سیاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.