۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۴

گفتم از سلسله ی موی تو پرهیز کنم
چون کنم بسته ی آن حلقه ی مشکین رسنم

آتش چهر تو افروخته شد من چو سپند
جای آن هست اگر دیده بر آتش فکنم

جرعه ای یافتم از جام تو در روز ازل
من از آن دور سراسیمه و بی خویشتنم

زاهد از سیل سرشکم به سلامت مگذر
تا در این ورطه ی خوناب نیفتی که منم

ز آتش شوق تو هر جا برم نام لبت
نفس دود برآید به دماغ از دهنم

من که با داغ تو میرم چو سر از کنج لحد
بر کنم زآتش دل سوخته یابی کفنم

روز اول که مرا لطف تو با چندان عیب
بپذیرفت همانم به همان رد مکنم

دلم از غربت دیرین بگرفت ابن حسام
در سر افتاد ز سر باز هوای وطنم

طایر گلشن قدسم به نشیمنگه خاک
عاقبت زین قفس خاکی تن بر شکنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.