۳۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۴

ما به گلزار عذارت همه در بستانیم
از خیال می لعلت همه سر مستانیم

نیم جانیست که در پای تو انداخته ایم
نیست لایق چه توان کرد تهیدستانیم

چهره بنما که چو صبحم نفسی بیش نماند
کان نفس را ز سر صدق بر آن افشانیم

گر به سودای تو در پای بگردد سر ما
تو مپندار که از پای تو سر گردانیم

ما به امید تو از راه دراز آمده ایم
سر مگردان که چو زلفت همه سرگردانیم

شعله ی آتش دل هستی ما پست کند
گر نه هرلحظه به آب مژه اش بنشانیم

پیشتر زان که فلک داد ز ما بستاند
ساقیا باده که ما داد ازو بستانیم

ما که پیمان وفا با سر زلفت بستیم
به وفای تو که هم بر سر آن پیمانیم

حالیا در صفت حسن تو چون ابن حسام
در کتب خانه ی عشقت ورقی می خوانیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.