۲۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۸

بر گل ترا که گفت ز سنبل برار خط
وز مشک ناب بر ورق گل نگار خط

بی خط به بندگی تو اقرار کرده ایم
آخر چه حاجتست خدا را میار خط

بر عارض چو آب تو حسن دگر فزود
تا سبز شد به دور رخت بر عذار خط

اندر میان خط بنشاند آفتاب را
تا بردمید بر رخت از هر کنار خط

دود دل من است که در عارضت گرفت
یا می کشد ز غالیه مشک تتار خط

خطّت که ناسخ لب یاقوت فام شد
ننوشت ابن مقله چنین آبدار خط

با لطف خط خوب به خطت کجا رسید
ابن حسام اگر بنگارد هزار خط
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.