۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۹

زهّاد و عُجب و گوشه ی محراب وکار خویش
ما و نیاز قبله ی ابروی یار خویش

ما را نسیم طرّه ی خوبان به یاد داد
هان تا به باد بر ندهی روزگار خویش

ما را چه اختیار اگر بخت یار نیست
آری به اختیار کشد بختیار خویش

گفتم که جان نثار تو کردم قبول کن
گفتا که چشم نیست مرا بر نثار خویش

با خاک آستانه چو کردی برابرم
سر بر فلک کشیده ام از اعتبار خویش

من صید لاغرم به کمند تو پای بند
بگشای دست و روی متاب اش شکار خویش

ساقی می صبوح به ابن حسام ده
بشکن خمار او به می خوشگوار خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.