۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸

با خال تو گر مشک به دعوی بنشیند
حقّا که نه بر صورت معنی بنشیند

ابروی تو نگذاشت که اندر خم محراب
یک گوشه نشین از سر تقوی بنشیند

آن را که به نقد از سرکوی تو بهشت است
جیفست که بر نسیه ی عقبی بنشیند

خاک قدمت روشنی چشم ضریرست
بگذار که در دیده ی اعمی بنشیند

شاید که بود روشنی دیده ی مجنون
زان گرد که بر دامن لیلی بنشیند

آن کز سر کوی تو کند میل به فردوس
اولی نکند گرچه به اولی بنشیند

خون جگر ابن حسام است که هر دم
بر رهگذر دیده چو سیلی بنشیند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.