۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲

خط تو دایره ماهتاب را بگرفت
به باغ عارض تو سبزه آب را بگرفت

ستاره چشم سر طرّه قمر پوشید
به زیر سایه شب آفتاب را بگرفت

به شب ، جمال تو، گفتم ببینم اندر خواب
خیال روی تو در دیده خواب را بگرفت

دلم ز فتنه ی چشم تو گر چه بود خراب
غمت بیامد و ملک خراب را بگرفت

به رقص زهره به خنیاگری به چرخ آمد
به چنگ دوش چو زهره رباب را بگرفت

مقیم کوی تو شد دل چه بخت یار دلیست
که استانه ی دولت مآب را بگرفت

بس از خیال پرستی و مستی ابن حسام
که صبح شیب تو شام شباب را بگرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.