۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱

رسم وفا ز یار طلب می کنیم و نیست
وز بی وفا کنار طلب می کنیم و نیست

از باغ روزگار گلی تازه بر مراد
بی زخم نوک خار طلب می کنیم و نیست

جامی که بعد ازو ندهد درد سر خمار
در دو روزگار طلب می کنیم و نیست

بویی ز عطر طرّه عنبر فشان یار
از باد نوبهار طلب می کنیم و نیست

سروی به اعتدال قد خوش خرام یار
بر طرف جویبار طلب می کنیم و نیست

صد دیده را ز خاک درش چشم روشنی است
ما نیز از آن غبار طلب می کنیم و نیست

بسیار بارهاست که ابن حسام را
در کوی یار بار طلب می کنیم و نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.