۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شماره ۵۶

هر دم به گوشم آید از سوز دل صدایی
گویا ز دردمندان خالی نمانده جایی

بر حال خویش گریم از جور زلف شوخی
بینم به دست صیاد هر مرغ بسته پایی

گلزار حسن جانان هرگز خزان نبیند
آری که می نباشد فردوس را فنایی

بر دیده آنچه آید در انتظار رویت
چشم جهان ندیده زین گونه ماجرایی

خالد ز در اشکش دامن پر است دائم
سازد مگر نثارش در پای مه لقائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.