۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شماره ۴۸

جانا خدا گواست ز دوریت ققنسم
وقت است کآتشت برد از جای چون خسم

بی یاد رویت ار بزنم یک نفس، خدا
بندد چو مهره ششدر دور مسدسم

پرسش نکردیم توبه غفلت، گمان مبر
شرمنده تلطف آن روح اقدسم

من بی وفا و غافل و سرکشم نیم، ولی
حیران کار گنبد وچرخ مقرنسم

در روی دهر نیست زبان آوری چو من
تحریر مدعای ترا گنگ واخرسم

هر سو که بنگرم پی تسهیل مشکلی
عالم مساعد است و به کار تو بی کسم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۴۷
گوهر بعدی:غزل شماره ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.