۳۰۳ بار خوانده شده

غزل شماره ۲۱

کیست این کز نگهی رهزن صد جان باشد
هر زمان جلوه کنان بر سر میدان باشد

خسروانه چو پی گوی دواند گلگون
سر حد کوه کنش در خم چوگان باشد

حور از عکس رخش دست ز حسن خود شست
وای بر حال اسیری که از انسان باشد

این همه فتنه کز آن کاکل مشکین خیزد
ابله آن است که اندر خم ایمان باشد

از قد و لعل و رخ و چشم و خطش شرمنده
سرو و یاقوت و گل و سبزه و ریحان باشد

بسکه در مصر لطافت تو عزیزی امروز
کی کسی طالب بیع مه کنعان باشد

گفتی از غمزه من جان ندهی سنگدلی
آری اندر دلم آمد شد مژگان باشد

ماه بالد که چو رویت شود آخر ناچار
خوشه چین گردد از آن بر زده دامان باشد

خالدا گر دهدت دست گدایی درش
کافرم گر هوسم ملک سلیمان باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۲۰
گوهر بعدی:غزل شماره ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.