۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شماره ۵

چنان ببریدی آخر رشته های آشنایی را
که نتوان داد داد شکوه روز جدایی را

پس از هم خانگی چندان بیابان در میان آمد
کبوتر بر نتابد خط شرح بینوائی را

کسی کاو باشد از اهل سعادت چون روا دارد
به حرف دشمن دین ترک احباب خدایی را

چنان دانم که ناگه دامن از وصلت بر افشانم
که تا بینی جزای این همه بی اعتنائی را

بشی گفتم مشو زنهار مغرور تلفطها
که لطف و قهر یکسان است رند لاابالی را

بود بس ناروا در ناز و نعمت ناسپاسی ها
چسان هرگز روا دارد خدا این ناروائی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۴
گوهر بعدی:غزل شماره ۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.