۳۷۶ بار خوانده شده

غزل شماره ۳

به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را
به یادت کعبه کردم عاقبت بتخانه خود را

فرو ماندند اطبای جهان از چاره ام آخر
به دردی یافتم درمان، دل دیوانه خود را

ز سودایت چنان بد نام گشتم در همه عالم
به گوش خود شنیدم هر طرف افسانه خود را

به گرد شمع رویت بس که گشتم ماندم از پرواز
سرت گردم چه زیبا سوختی پروانه خود را

ادیب من جلیس من شود در حلقه رندان
به گوشش گر رسانم ناله مستانه خود را

در اقلیم محبت از خرابیهاست معموری
به سیل اشک باید کند اساس خانه خود را

سراپا نعمتم با این همه درماندگی خالد
نمی دانم چسان آرم بجا شکرانه خود را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غرل شماره ۲
گوهر بعدی:غزل شماره ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.