۳۵۲ بار خوانده شده

غزل ۱۲

آشفته دل خویش درین دار فنائیم
بنمائی رخ خویش که مشتاق لقائیم

کس نیست چو ما بیدل در هجر تو ای یار
مغموم درین عالم بافقر و فنائیم

با ما ستم و ظلم مکن جور و جفا را
کوتاه بکن قصه که مهجور بماندیم

کس نیست که تدبیر کند سوز دل ما
بیچاره که ما یار بجز یار بماندیم

ای دوست بسی نالم در هجر تو هیهات
مجنون صفت آشفته و حیران بماندیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۱
گوهر بعدی:غزل ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.