۴۵۰ بار خوانده شده

غزل ۹

باجام باده ساقی، فی الصبح مرحبا
بالعین انتظارم، الوصل مرحبا

کس نیست همچو من که اسیر مجستم
محنت بسی کشیدم یا نور مرحبا

در دل خیال وصلت، در راه انتظار
شب و روز بیقرارم محبوب مرحبا

کس نیست یار ما که بنوشد شراب عشق
با ما بده تو باده باجام مرحبا

جان را ز درد دوری غمها بسی رسید
دل و جان فدای بادا مطلوب مرحبا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۸.
گوهر بعدی:غزل ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.