۳۵۵ بار خوانده شده

غزل ۶

آمد خیالی در دلم ، این خرقه را برهم زنم
تسبیح را ویران کنم، سجاده را برهم زنم

چوب عصا برهم زنم، دلق صفاء پاره کنم
فارغ ز خود بینی شوم این خانه را برهم زنم

من خویش را صحرا برم، خود را ز خود فارغ کنم
از بهر این خون را خورم، کین نفس را گردن زنم

جامی ز خمخانه برم، آن را یقین من میخورم
فارغ ز دنیا دین شوم، آتش باین عالم زنم

با دوست خود مفتون شوم ، امروز چون مجنون شوم
تنها بهامون میروم، با بیخودی دم همزنم

چون خود نمائی در منم، طاقت نیارد این دلم
بیمار جان باتن شدم، با کوس رحلت همزنم

بایار بایاری شدم، پی دوست دلداری روم
زینجا زتن تنخها روم، هاهوی غوغا همزنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵
گوهر بعدی:غزل ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.