۳۷۹ بار خوانده شده

غزل ۱

یقین دانم درین عالم که لا معبود الا ھُو
ولا موجود فی الکونین لا مقصود الا ھُو

چو تیغ لا بدست آری بیا تنها چه غم داری
مجو از غیر حق یاری که لا فتاح الا ھُو

بلا لا لا همه لا کن بگو الله والله جو
نظر خود سوی وحدت کن که لا مطلوب الا هُو

هُو الاول هُوالآخر ظهور آمد تجلی او
بذات خود هویدا حق که لا فی الکون الا هُو

الا ای یار شو فانی مگر ثالث مگو ثانی
هوالواحد هوالمقصود لا موجود الا هُو

ھُوالھُو ھُو، ھُوالحق ھُو، ندانم غیر الا ھُو
ھُوالھُو ھُو، ھُوالحق ھُو، نخوانم غیر اِلا ھُو

یکی گویم، یکی جویم، یکی در دل چو گل رویم
همون یک را بیک پویم، نه پویم غیر الا ھُو

بگرد عالم چو گردیدم ، ھُو الحق ھُو پسندیدم
یکی خواندم، یکی دیدم، ندیدم غیر الا ھُو

منم غم خوار خود هستم ، بجز یاھُو نه دَر دَستم
دِل و جان را به ھُو بستم، نه بستم غیر اِلا ھُو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:غزل ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.