۴۷۹ بار خوانده شده
مرگ بهار، مرگ فضیلت بود
مرگی و صدهزار مصیبت بود
هنگام آنکه فصل بهار آمد
و آغاز بازگشت طبیعت بود
هنگام آنکه گل به چمن سر زد
وندر چمن کمال طراوت بود
هنگام آنکه بلبلِ گویا را
در وصف گل حدیث بلاغت بود
اردیبهشت از پی فروردین
در جلوه با بهشتی طلعت بود
عمرِ بهارِ شعر و ادب طی شد
ما را از این بهار چه قسمت بود؟
عمر بهار گشت طی و با وی
ما را هنوز وعدهی صحبت بود
سی سال پیش از اینکه مرا
با وی آغاز دوستی و مَودَّت بود
من مُبتدی به کار سخن بودم
او در سخن به حَدِّ نهایت بود
چون چیرهدستیام به سخن میدید
با مخلصش کمالِ عنایت بود
بگذشت سالها که به ری
ما را با وی بنای مهر و محبت بود
بس شد که او به خانۀ من آمد
بس شد مرا به خوانش دعوت بود
من از برای خانۀ او زحمت
او در سرای من همه رحمت بود
چون بالغ آمدم به سخندانی
ما را به چشم خلق، رقابت بود
لیکن مرا به حضرت استادیش
رسم ادب به حکم ارادت بود
هیچش نه اهل بخل و حسد دیدم
هیچ او نه اهل بغض و عداوت بود
میخواست صد چو من به سخن خیزد
کو عاشق سخن به حقیقت بود
استادِ فَحل بود و به استادیش
کس را نَه هیچ شک و نَه شُبْهَت بود
انواع شعر را ز هنرمندی
مرد هزار پیشه به صنعت بود
وقت غزل به فکر بدایع ساز
سعدیِّ عصر خود به فصاحت بود
گاه جدل به منطق خصمافکن
استاد طوس بود و به جرأت بود
در انتظام نظم بلاغت خیز
استادْ عنصری به قصیدت بود
هم در ادب مقامِ مُقَدّم داشت
هم پیشرو به کار سیاست بود
ای شهریار ملک سخنگویی
حالی چه وقت عُزلت و رحلت بود؟
ای قهرمان روز بلاجویی
حالی چه وقت بستر راحت بود؟
تو شمعِ جمعِ اهلِ سخن بودی
حالی چه وقت دَخمۀ ظُلمت بود؟
رفتی و انجمن ز تو شد خالی
حالی چه وقت گوشۀ خَلوت بود؟
مردم گمان کنند که تو مُردی
وین قصه گرچه راستْ به شُهرت بود
تو زندهای که سیرت تو زنده است
مُردهست آنکه زنده به صورت بود
آغاز زندگی تو امروز است
کان زندگی حیات موقّت بود
گر خواندهای حکایت رجعت را
تا خود نگویی این همه بدعت بود
بنگر که مَرد حق چون به صورت
مُرد هرچند زندگیش به ذلّت بود
حق دولتش به عزِّ ابَد بخشد
تا بنگری که رجعت دولت بود
گر خواندهای حدیث قیامت را
تا نشمری فسانه که تهمت بود
مرد خدا چو رخت اقامت بست
مرگش اگرچه ترک اقامت بود
حق قامتش به جلوه برافرازد
تا بینی آنچه سرو قیامت بود
آن را که زندگانی جاوید است
مرگ از پی حیاتِ وسیلت بود
عمر ابد به طول مَعیشَت نیست
مَشمر حیات آنچه معیشت بود
بسیار کس که طول معیشت داشت
وز عیش خوش به شادی و عشرت بود
پیش از مَمات مُرد حیات وی
کاندر حیات کُشتهی شَهوت بود
بسیار کس که مُهْلتِ کوته داشت
وندر معاش خویش به عُسرت بود
لیکن حَیات او اَبَدی گردید
کز بهرِ مرگ زنده به خدمت بود
روزی که مُرد مَرد عیان گردد
کو را چه پایه بود و چه رُتبت بود
آن را که هیچ گوهر ذاتی نیست
گویند از چه قوم و قبیلت بود
و آن کو هنر به گوهر خود دارد
بشناسیاش چه قدر و چه قیمت بود
هان ای مَلِک تو زنده و جاویدی
کِتْ زندگی به خدمتِ ملّت بود
اِحیای مَمْلکت به سخَن کردی
روزی که مملکت به هلاکت بود
هرچند هیچکس نَبُوَد آگاه
کاندر کجاش خواهد تُربت بود
ای کاش مدفن تو به مشهد بود
ای کاش تربتت نَه به غربت بود
تو خادم حریم رضا(ع)بودی
زانت به چشم جامعه حُرمت بود
بر«آستان قُدس» نهادی سر
ز آن روح قُدسیاَت به حمایت بود
صدگونه تسلیت به خراسان باد
کز تربتش به کام تو شربت بود
بر جام تو تَحیّت «سرمد» باد
کز حق تو را سلام و تَحیّت بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
مرگی و صدهزار مصیبت بود
هنگام آنکه فصل بهار آمد
و آغاز بازگشت طبیعت بود
هنگام آنکه گل به چمن سر زد
وندر چمن کمال طراوت بود
هنگام آنکه بلبلِ گویا را
در وصف گل حدیث بلاغت بود
اردیبهشت از پی فروردین
در جلوه با بهشتی طلعت بود
عمرِ بهارِ شعر و ادب طی شد
ما را از این بهار چه قسمت بود؟
عمر بهار گشت طی و با وی
ما را هنوز وعدهی صحبت بود
سی سال پیش از اینکه مرا
با وی آغاز دوستی و مَودَّت بود
من مُبتدی به کار سخن بودم
او در سخن به حَدِّ نهایت بود
چون چیرهدستیام به سخن میدید
با مخلصش کمالِ عنایت بود
بگذشت سالها که به ری
ما را با وی بنای مهر و محبت بود
بس شد که او به خانۀ من آمد
بس شد مرا به خوانش دعوت بود
من از برای خانۀ او زحمت
او در سرای من همه رحمت بود
چون بالغ آمدم به سخندانی
ما را به چشم خلق، رقابت بود
لیکن مرا به حضرت استادیش
رسم ادب به حکم ارادت بود
هیچش نه اهل بخل و حسد دیدم
هیچ او نه اهل بغض و عداوت بود
میخواست صد چو من به سخن خیزد
کو عاشق سخن به حقیقت بود
استادِ فَحل بود و به استادیش
کس را نَه هیچ شک و نَه شُبْهَت بود
انواع شعر را ز هنرمندی
مرد هزار پیشه به صنعت بود
وقت غزل به فکر بدایع ساز
سعدیِّ عصر خود به فصاحت بود
گاه جدل به منطق خصمافکن
استاد طوس بود و به جرأت بود
در انتظام نظم بلاغت خیز
استادْ عنصری به قصیدت بود
هم در ادب مقامِ مُقَدّم داشت
هم پیشرو به کار سیاست بود
ای شهریار ملک سخنگویی
حالی چه وقت عُزلت و رحلت بود؟
ای قهرمان روز بلاجویی
حالی چه وقت بستر راحت بود؟
تو شمعِ جمعِ اهلِ سخن بودی
حالی چه وقت دَخمۀ ظُلمت بود؟
رفتی و انجمن ز تو شد خالی
حالی چه وقت گوشۀ خَلوت بود؟
مردم گمان کنند که تو مُردی
وین قصه گرچه راستْ به شُهرت بود
تو زندهای که سیرت تو زنده است
مُردهست آنکه زنده به صورت بود
آغاز زندگی تو امروز است
کان زندگی حیات موقّت بود
گر خواندهای حکایت رجعت را
تا خود نگویی این همه بدعت بود
بنگر که مَرد حق چون به صورت
مُرد هرچند زندگیش به ذلّت بود
حق دولتش به عزِّ ابَد بخشد
تا بنگری که رجعت دولت بود
گر خواندهای حدیث قیامت را
تا نشمری فسانه که تهمت بود
مرد خدا چو رخت اقامت بست
مرگش اگرچه ترک اقامت بود
حق قامتش به جلوه برافرازد
تا بینی آنچه سرو قیامت بود
آن را که زندگانی جاوید است
مرگ از پی حیاتِ وسیلت بود
عمر ابد به طول مَعیشَت نیست
مَشمر حیات آنچه معیشت بود
بسیار کس که طول معیشت داشت
وز عیش خوش به شادی و عشرت بود
پیش از مَمات مُرد حیات وی
کاندر حیات کُشتهی شَهوت بود
بسیار کس که مُهْلتِ کوته داشت
وندر معاش خویش به عُسرت بود
لیکن حَیات او اَبَدی گردید
کز بهرِ مرگ زنده به خدمت بود
روزی که مُرد مَرد عیان گردد
کو را چه پایه بود و چه رُتبت بود
آن را که هیچ گوهر ذاتی نیست
گویند از چه قوم و قبیلت بود
و آن کو هنر به گوهر خود دارد
بشناسیاش چه قدر و چه قیمت بود
هان ای مَلِک تو زنده و جاویدی
کِتْ زندگی به خدمتِ ملّت بود
اِحیای مَمْلکت به سخَن کردی
روزی که مملکت به هلاکت بود
هرچند هیچکس نَبُوَد آگاه
کاندر کجاش خواهد تُربت بود
ای کاش مدفن تو به مشهد بود
ای کاش تربتت نَه به غربت بود
تو خادم حریم رضا(ع)بودی
زانت به چشم جامعه حُرمت بود
بر«آستان قُدس» نهادی سر
ز آن روح قُدسیاَت به حمایت بود
صدگونه تسلیت به خراسان باد
کز تربتش به کام تو شربت بود
بر جام تو تَحیّت «سرمد» باد
کز حق تو را سلام و تَحیّت بود
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:عید غدیر
گوهر بعدی:قلم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.