۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شماره 59

به من فرمود پیر راه بینی
مسیح آسا دمی خلوت گزینی

که از جهل چهل سالت رهاند
اگر با دل نشینی اربعینی

نباشد ای پسر صاحبدلان را
به جز دل در دل شب‌ها قرینی

شبان وادی دل صد هزارش
ید بیضا بود در آستینی

سلیمان حشمتان ملک عرفان
کجا باشند محتاج نگینی

بنازم ملک درویشی که آنجا
بود قارون گدای خوشه‌چینی

مگو این کافر است و آن مسلمان
که در وحدت نباشد کفر و دینی

عجب نبود اگر با دشمن و دوست
نباشد عاشقان را مهر و کینی

خدا را سر حکمت را مگویید
مگر با چون فلاطون خم نشینی

نروید لاله از هر کوهساری
نخیزد سبزه از هر سرزمینی

برو وحدت اگر ز اهل نیازی
بکش پیوسته ناز نازنینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره 58
گوهر بعدی:غزل شماره 60
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.