۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شماره 58

رسید موسم پیری گذشت دور جوانی
چه خواهی ای دل غافل از این سراچه فانی

به هوش باش که دنیا پلی‌ست در ره عقبا
در این رهند همه رهگذر ز عالی و دانی

به دور زندگی و گردش زمانه به گیتی
کسی نباشد ایمن ز حادثات جهانی

ز هرچه هست در ایجاد ای پسر به حقیقت
تو برتری و دریغا که قدر خویش ندانی

به خویش آی و بیندیش ای سلاله انسان
که در جهان همه باشند همچو جسم و تو جانی

در این دو روزه عمر ای پسر به خدمت مردم
بکوش و خادم همنوع باش تا بتوانی

بکن هر آنچه که باشد به خیر جامعه وحدت
که عنقریب بگویند درگذشت فلانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره 57
گوهر بعدی:غزل شماره 59
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.