۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شماره 47

دی مغبچه‌ای گفت که ما مظهر یاریم
سر تا به قدم آینه روی نگاریم

ما نقطه پرگار وجودیم ولیکن
گاهی به میان اندر و گاهی به کناریم

ما سر انالحق به جهان فاش نمودیم
منصورصفت رقص‌کنان بر سر داریم

ما بار به سر منزل مقصود رساندیم
ای خواجه دگر اشتر بگسسته مهاریم

در هیچ قطاری دگر ای قافله‌سالار
ما را نتوان یافت که بیرون ز قطاریم

تا باد به هم بر زند آن زلف پریشان
آشفته و سرگشته و بی‌صبر و قراریم

تا در چمن حسن گل روی تو بشکفت
شوریده و شیدا و پریشان چو هزاریم

چون در نظر دوست عزیزیم غمی نیست
هرچند که در چشم خلایق همه خواریم

وحدت صفت از نشأ صهبای محبت
مستیم ولی بی‌خبر از رنج خماریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره 46
گوهر بعدی:غزل شماره 48
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.