۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شماره 25

چو پوست تخت من است و کلاه پشمین تاج
به تخت و تاج کیانی کجا شوم محتاج

کلاه فقر بود خود اشاره در معنی
به اینکه دور کن از سر هوای افسر و تاج

زبان حالت درویش دلق‌پوش این است
که راه میکده باشد مرا بهین منهاج

ز جان و تن بگذر تا رسی به کعبه دل
که این بود حرم خاص و آن مناسک حاج

نظیر جذبه و عشق است عقل و نفس و فنا
براق و رفرف و جبریل و احمد و معراج

بنای هستی ما را به می خراب کنید
که خسروان نستانند از خراب خراج

خراب باده عشقم نه مست آب عنب
حریف عذب فراتم نه اهل ملح و اجاج

چه گویمت که چه دردیست درد عشق که هیچ
ز هیچکس نپذیرد به هیچگونه علاج

چنان به موج درآمد فضای بحر محیط
که اصل بحر نهان شد ز کثرت امواج

سروش گفت به وحدت که عشق مصباح است
بود تن تو چو مصباح و دل در او چو زجاج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره 24
گوهر بعدی:غزل شماره 26
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.