۲۹۱ بار خوانده شده

غزل شماره 8

از باده مست گشت بت می‌پرست ما
آمد چه خوب فرصت وصلش به دست ما

ما بر امور انفس و آفاق قادریم
لیکن قضاست مسئله پای‌بست ما

هر پنجه‌ای به پنجه ما ناورد شکست
بازوی عشق می‌دهد ای دل شکست ما

در ساحتش خطا بود اظهار هست و بود
زیرا به دست اوست همه بود و هست ما

مائیم جمله ذاکر و ساجد به پیش او
از اوست در نماز قیام نشست ما

گاهیم بر فراز و زمانیم در نشیب
تا خلق پی برند به بالا و پست ما

ای دوست استفاده ز فرصت غنیمت است
تدبیر چیست جست چو ماهی ز شست ما

وحدت حرام باد کسی کآرزو کند
لب بر لبش نهند صنم می‌پرست ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره 7
گوهر بعدی:غزل شماره 9
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.