۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۸۴

تو چون پیمان عهدت می شکستی
چرا با ما نخستین عهد بستی

من از تو نگسلم پیوند و الفت
اگرچه رشتهٔ جانم گسستی

سحرگاهان برون شد مست و مخمور
بدستی ساغر و خنجر بدستی

هزاران رستخیز و فتنه برخواست
بهرجا کان پری یکدم نشستی

بده ساقی دگر رطل گرانم
که من مستم ز چشم می پرستی

بدو گفتم دهی کی کام اسرار
بگفتا آن زمان کز خودبرستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.