۲۹۸ بار خوانده شده

غزل شماره ۴۵

خطت دمیدو هنوزت سری ز ناز گرانست
که بر رخ تو خط بندگی ساده رخانست

فتاده سلسله بر پای دل درآن خم گیسو
خوش آن دلی که دراین حلقهاش سری بمیانست

ز دست دوست دشمن نوازچون نخورم خون
که نیست با من مسکین چنانکه بادگرانست

چوباد عمر گذشت و مرابخاک ره او
هنوز دیدهٔ امید باز و دل نگرانست

چونقطه دایره محنتم محیط چو پرگار
بدور من غم دوران مدام در دورانست

ز داغ هجر چنانم که گر بباغ جنانم
بدیده هر سر برگیش بی تو نوک سنانست

کند کمان بکمین زه زهی سعادت صیدی
که شوخ غمزه و ابروی اوش تیر و کمانست

رسید موسم اردی بهشت ساقی گلرخ
بیار بادهٔ گل فام اگرچه خود رمضانست

گدای پیر مغان راز خسروی چه تفاخر
که ملک و شوکت شانس بدیده شوکه نشانست

خدایرا مددی خضر راه وهادی اسرار
دلیل راه شو اورا که او ز نو سفرانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۴۴
گوهر بعدی:غزل شماره ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.