۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شماره ۲۱

دور از شاه خراسان در بلا
همچو ایوبم بکرمان مبتلا

آدم آسا از فریب آسمان
صرت من فردوس طوس را حلا

گرچه دارالفقر کرمان جنتی است
لیک در جنات سفلست و علا

ای صبا بگرفته دامانت مگر
خاک دامنگیر سخت این دلا

ای صبا از خطهٔ کرمان گذر
بر خراسان چون خورآسان از ولا

پس بآن شیرین شهر آشوب گوی
خاک راهت دیدهٔ ما را جلا

پیش تو شیرینی کرمانیان
زیره در کرمان و پیش کان طلا

ای خور ثانی عجب عاشق کشی
سوختم از دوریت سنگین دلا

از خراسان بوی خون آید همی
الصلا ای خیل جانباز الصلا

چند الست ربکم لارا جواب
دارم از شکر لبت چشم بلا

کلب خود را یا بباید داد بار
یا نباید کلب خود خواند اولا

واگرفتی سایهٔ خود از سرم
فکر اسرارت نداری مجملا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۲۰
گوهر بعدی:غزل شماره ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.