۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۰

آمده از خود بتنگ کو سردار فنا
نوبت منصور رفت گشته کنون دور ما

تا نکنی ترک سرپای در این ره منه
خود ره عشق است این هر قدمی صد بلا

موجهٔ طوفان عشق کشتی ما بشکند
دست ضعیفان بگیر بهر خدا تا خدا

خضر رهی کو که ما عاجز و درماندهایم
کعبه مقصود دور خار مغیلان به پا

از کف من برده دل آن بت پیمان گسل
رشک بتان چو گل غیرت ترک خطا

کیش تو عاشق کشی مهر و وفا کار من
از لب تو حرف تلخ وزلب من مرحبا

گرچه نکردی قدم رنج ببالین من
لااقل از بعد مرگ بر سرخاکم بیا

سینهٔ اسرار را محرم اسرار ساز
ای تو بزلف و برخ رهزن وهم رهنما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۹
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.