۳۴۶ بار خوانده شده
پریشانحالی و درماندگیّ ما نمیدانی
خطا کاری ما را فاش بی پروا نمیدانی
به مستی، کاروان عاشقان رفتند از این منزل
برون رفتند از لا جانب الّا، نمیدانی
تهیدستی و ظالم پیشگیّ ما نمیبینی
سبکباری عاشق پیشه والا، نمیدانی
برون رفتند از خود تا که دریابند دلبر را
تو در کنج قفس منزلگه عنقا نمیدانی
زجا برخیز و بشکن این قفس، بگشای غلها را
تو منزلگاه آدم را ورأ لا نمیدانی
نبردی حاصلی از عمر، جز دعوای بیحاصل
تو گویی آدمیّت را جز این دعوا نمیدانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خطا کاری ما را فاش بی پروا نمیدانی
به مستی، کاروان عاشقان رفتند از این منزل
برون رفتند از لا جانب الّا، نمیدانی
تهیدستی و ظالم پیشگیّ ما نمیبینی
سبکباری عاشق پیشه والا، نمیدانی
برون رفتند از خود تا که دریابند دلبر را
تو در کنج قفس منزلگه عنقا نمیدانی
زجا برخیز و بشکن این قفس، بگشای غلها را
تو منزلگاه آدم را ورأ لا نمیدانی
نبردی حاصلی از عمر، جز دعوای بیحاصل
تو گویی آدمیّت را جز این دعوا نمیدانی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بار امانت
گوهر بعدی:گلزار جان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.