۳۷۸ بار خوانده شده

جام جان

در دلم بود که جان در ره جانان بدهم
جان ز من نیست که در مقدم او، جان بدهم

جام می ده که در آغوش بتی جا دارم
که از آن جایزه بر یوسف کنعان بدهم

تا شدم خادم درگاه بت باده فروش
به امیران دو عالم همه فرمان بدهم

از پریشانی جانم ز غمش، باز مپرس
سر و جان در ره آن زلف پریشان بدهم

زاهد، از روضه رضوان و رخ حور مگوی
خَم زلفش نه به صد روضه رضوان بدهم

شیخ محراب ، تو و وعده گلزار بهشت
غمزه دوست نشاید که من ارزان بدهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:همّت پیر
گوهر بعدی:صاحب درد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.