۴۷۲ بار خوانده شده

محراب عشق

جز خم ابروی دلبر، هیچ محرابی ندارم
جز غم هجران رویش، من تب و تابی ندارم

گفتم اندر خواب بینم چهره چون آفتابش
حسرت این خواب در دل ماند، چون خوابی ندارم

سر نهم بر خاک کویش، جان دهم در یاد رویش
سرچه باشد؟ جان چه باشد؟ چیز نایابی ندارم

با که گویم درد دل را؟ از که جویم راز جان را؟
جز تو ای جان رازجویی، دردِ دل یابی ندارم

تشنه عشق تو هستم، باده جانبخش خواهم
هر چه بینم جز سرابی نیست، من آبی ندارم

من پریشان حالم از عشق تو و حالی ندارم
من پریشان گویم از دست تو آدابی ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نسیم عشق
گوهر بعدی:سایه عشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.