۷۵۹ بار خوانده شده

پیر مغان

عهدی که بسته بودم با پیر می فروش
در سال قبل، تازه نمودم دوباره دوش

افسوس آیدم که در این فصل نوبهار
یاران تمام، طرف گلستان و من خموش

من نیز با یکی دو گُلندام سیم‏تن
بیرون روم به جانب صحرا، به عیش و نوش

حیف است این لطیفه عمر خدای داد
ضایع کنم به دلق ریاییّ و دیگجوش

دستی به دامن بت مه طلعتی زنم
اکنون که حاصلم نشد از شیخ خرقه پوش

از قیل و قال مدرسه‏ام، حاصلی نشد
جز حرف دلخراش پس از آنهمه خروش

حالی به کنج میکده، با دلبری لطیف
بنشینم و ببندم از این خلق، چشم و گوش

دیگر حدیث از لب هندی تو نشنوی
جز صحبت صفای می و حرف می‏فروش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:آواز سروش
گوهر بعدی:آتش فراق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.