۵۸۷ بار خوانده شده

محفل دلسوختگان

عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نیست
کیست کاین آتش افروخته در جانش نیست؟

جز تو در محفل دلسوختگان، ذکری نیست
این حدیثی‏است که آغازش و پایانش نیست

راز دل را نتوان پیش کسی باز نمود
جز برِ دوست، که خود حاضر و پنهانش نیست

با که گویم که بجز دوست نبیند هرگز
آنکه اندیشه و دیدار به فرمانش نیست

گوشه چشم‏گشا، بر منِ مسکین بنگر
ناز کن ناز، که این بادیه سامانش نیست

سر خُم باز کن و ساغر لبریزم ده
که بجز تو، سر پیمانه و پیمانش نیست

نتوان بست زبانش ز پریشان‏گویی
آنکه در سینه بجز قلب پریشانش نیست

پاره کن دفتر و بشکن قلم و دم دربند
که کسی نیست که سرگشته و حیرانش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سرّ جان
گوهر بعدی:مستی عاشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.