۵۹۷ بار خوانده شده

سبوی دوست

عمری گذشت و راه نبردم به کوی دوست
مجلس تمام گشت و ندیدیم روی دوست

گلشن معطّر است سراپا ز بوی یار
گشتیم هرکجا، نشنیدیم بوی دوست

هر جا که می روی، ز رخ یار، روشن است
خفاش وار راه نبردیم سوی دوست

میخوارگانِ دلشده ساغر گرفته اند
ما را نَمی نصیب نشد از سبوی دوست

گوش من و تو، وصف رُخ یار نشنود
ورنه جهان ندارد جز گفتگوی دوست

با عاقلان بگو که: رُخ یار ظاهر است
کاوش بس است این همه، در جستجوی دوست

ساقی ز دست یار به ما باده می دهد
بر گیر می، تو نیز ز دستِ نکوی دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:مبتلای دوست
گوهر بعدی:سرّ جان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.