۵۴۱ بار خوانده شده

رخ خورشید

عیب از ما است، اگر دوست ز ما مستور است
دیده بگشای که بینی همه عالم طور است

لاف کم زن که نبیند رخ خورشید جهان
چشم خفاش که از دیدن نوری کور است

یا رب، این پرده پندار که در دیده ماست
باز کن تا که ببینم همه عالم نور است

کاش در حلقه رندان خبری بود ز دوست
سخن آنجا نه ز ناصر بود از منصور است

وای اگر پرده ز اسرار بیفتد روزی
فاش گردد که چه در خرقه این مهجور است

چه کنم تا به سر کوی توام راه دهند؟
کاین سفر توشه همی‏خواهد و این ره دور است

وادی عشق که بی هوشی و سرگردانی است
مدعی در طلبش بوالهوس و مغرور است

لب فرو بست هر آن کس رخ چون ماهش دید
آنکه مدحت کند از گفته خود مسرور است

وقت آن است که بنشینم و دم در نزنم
به همه کون و مکان مدحت او مسطور است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:مکتب عشق
گوهر بعدی:عاشق سوخته
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.