۲۳۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۹۱

کالی تَیْشی آینوسُوْای اَفَندی چَلَبی
نیم شب بر بامِ مایی، تا کِه را می‌طَلَبی

گَهْ سِیَه پوش و عَصایی که مَنَم کالویِروس
گَهْ عِمامه و نیزه در کَف که غَریبَم عَربی

چون عَرَب گردی، بگویی فاعِلاتُنْ فلاعِلات
اَبْصِرُو الدُّنْیا جَمیعًا فی قَمیصی تَخْتَبی

عِلَّتِ اولیٰ نِمودی خویش را با فلسفی
چه زیان دارد تورا؟ تو یارَبیّ و یارَبی

گَر چُنینی، گَر چُنانی، جانِ مایی جانِ جان
هر زبان خواهی بِفَرما، خُسروا، شیرین لَبی

اِرتَمی اغاپِسُوذی کایِکا پَرا تَرا
نورِ حَقّی یا تو حَقَی، یا فرشته یا نَبی

یا نه اینیّ و نه آنی، صورتِ عشقی و بَسْ
با کدامین لشکریّ و در کدامین موکِبی؟

چون غَمِ دل می‌خورَم، یا رَحمْ بر دل می‌بَرَم
کِی دلِ مِسکین، چرا اَنْدَر چُنین تاب و تَبی؟

دل‌‌ هَمی‌گوید بُرو من از کجا، تو از کجا
من دِلَم تو قالَبی، رو، رو،‌‌ هَمی‌کُن قالَبی

پوست‌‌ها را رَنگ‌‌ها و مَغزها را ذوق‌ها
پوست‌‌ها با مَغزها خود کِی کُند هم مذهبی؟

کالی میراَسس نَزیتَن بَوستن کالاستن
شب شما را روز گشت و نیست شب‌‌ها را شبی

اِسْکِلفیس چلبی انبا اپیسُو ایله ذو
سَر دِهی کُن یک زمانی زان که شیرین مَشربی

من خَمُش کردم، فُسونَم،‌‌ بی‌زبانْ تَعلیم دِهْ
ای زِ تو لَرزان و تَرسان مَشرقیّ و مَغربی

شَمسِ تبریزی، بَرآ چون آفتاب از شرقِ جان
تا گُشایَند از میانْ زُنّارِ کُفر و مُعْجَبی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.