۲۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۷۷

آدمی‌یی، آدمی‌یی، آدمی
بَسته دَمی، زان که نه‌یی آن دَمی

آدمی‌یی را همه در خود بِسوز
آن دَمی‌یی باش اگر مَحْرَمی

کم زد آن ماهِ نو و بَدْر شُد
تا نَزَنی کم، نَرَهی از کَمی

می بِرَمی از بَد و نیکِ کَسان؟
آن همه در توست، زِ خود می‌رَمی

حِرصْ خَزان است و قَناعَت بهار
نیست جهان را زِ خَزانْ خُرَّمی

مغز بَری در غَم؟ نَغْزی بِبَر
بر اَسَد و پیل زَن اَرْ رُستَمی

هَمچو مَلَک جانِبِ گَردون بِپَر
هَمچو فَلَک خَم دِهْ، اگر می‌خَمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.