۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۵۵

در غَمِ یار، یار بایَستی
یا غَمَم را کِنار بایَستی

به یکی غَم چو جان نخواهم داد
یک چه باشد؟ هزار بایَستی

دشمنِ شادکام بسیارند
دوستی غَمگُسار بایَستی

در فِراقَند زین سَفَر یاران
این سَفَر را قَرار بایَستی

تا بِدانستی‌یی زِ دشمن و دوست
زندگانی دوبار بایَستی

شیرِ بیشه میانِ زنجیر است
شیر در مَرغْزار بایَستی

ماهیان می‌طَپَند اَنْدَر ریگ
چَشمه یا جویبار بایَستی

بُلبُلِ مَست سَخت مَخْمور است
گُلْشَن و سَبزه زار بایَستی

دیده را عَبْره نیست زین پَرده
دیدهٔ اِعْتِبار بایَستی

همه گِل خواره‌اَند این طِفْلان
مُشْفِقی دایه وار بایَستی

رَهْ بر آبِ حَیات می‌نَبَرند
خَضِری آبْخوار بایَستی

دل پشیمان شُده‌‌ست زانچه گُذشت
دلِ امسال، پار بایَستی

اَنْدَرین شهر قَحْطِ خورشید است
سایهٔ شهریار بایَستی

شهر، سَرگین پَرَست، پُر گشته‌ست
مُشکِ نافه‌‌یْ تَتار بایَستی

مُشک از پُشْک کَس‌ نمی‌داند
مُشک را اِنْتِشار بایَستی

دولتِ کودکانه می‌جویَند
دولتی‌ بی‌عِثار بایَستی

چون بِمیری، بِمیرَد این هُنَرت
زین هُنَرهات عار بایَستی

طالِب کار و بار بسیارند
طالِبِ کِردگار بایَستی

مرگ تا در پیْ است، روزْ شب است
شبِ ما را نَهار بایَستی

دَمِ مَعْدود اندکی مانده ست
نَفَسی‌ بی‌شُمار بایَستی

نَفَسِ ایزدی زِ سویِ یَمَن
بر خَلایِقْ نِثار بایَستی

مُلْک‌‌ها مانْد و مالِکان مُردند
مُلْکَتِ پایدار بایَستی

عقل بَسته شُد و هوا مُختار
عقل را اختیار بایَستی

هوش‌‌ها چون مگس دَران دوغ است
هوش‌‌ها هوشیار بایَستی

زین چُنین دوغِ زشتِ گَندیده
پوزِ دل را حَذار بایَستی

مَعْده پُردوغ و گوشْ پُر زِ دروغ
هِمَّتِ اَلْفِرار بایَستی

گوش‌‌ها بَسته است، لب بَربَند
خِرَد گوشوار بایَستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.