۳۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۴۰

صَنَما، بر همه جهان، تو چو خورشیدْ سَروری
قَمَرا، می‌رَسَد تو را که به خورشید نَنْگَری

همه عالَم چو جان شود، هَمِگی گُلْسِتان شود
شِکَمِ خاکْ کان شود، چو تو بر خاک بُگْذَری

تَنِ من هَمچو رشته شُد، به دِلَم مِهْر کِشته شُد
چو به سَر این نِبِشته شُد، نَبُوَد کارْ سَرسَری

چو سَحَر پَرده می‌دَرَد، تو پَسِ پَرده می‌رَوی
چو به شب پَرده می‌کَشَد، تو به شب پَرده می‌دَری

صَنَما، خاکِ پایِ خود، تو مرا سُرمه وام دِهْ
که نَظَر در تو خیره شُد، که تو خورشیدْ مَنْظَری

رُخِ خوبانِ این جهان، همه ابر است و تو مَهی
سَرِ شاهانِ این جهان، همه پایَسْت و تو سَری

چو دَرآمَد خیالِ تو، مَهِ نو تیره شُد، بِگُفت
چه عَجَب گَر تو روشنی، که ازو آب می‌خوری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.