۱۲۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۳۰

تماشا مَرو، نَکْ تماشا تویی
جهان و نَهان و هویدا تویی

چه این جا رَویّ و چه آن جا رَوی
که مَقصود ازین جا و آن جا تویی

به فردا مَیَفکَن فِراق و وصال
که سَرخَیلِ امروز و فردا تویی

تو گویی گرفتارِ هَجْرم، مَگَر
که واصِل تویی، هَجْر گیرا تویی

زِ آدم بِزایید حَوّا و گفت
که آدم تو بودیّ و حَوّا تویی

زِ نَخْلی بِزایید خُرما و گفت
که هم دَخْل و هم نَخْلِ خُرما تویی

تو مَجنون و لیلیِّ بیرون مَباش
که رامینْ تویی، وِیسِ رَعْنا تویی

تو دَرمانِ غَم‌ها، زِ بیرونْ مَجو
که پازَهر و دَرمانِ غَم‌‌ها تویی

اگر مَهْ سِیَه شُد، هَمو صَیقل است
تو صَیقل کُنی خود، مَهِ ما تویی

وَگَر مَهْ سِیَه شُد، بَرو تو مَلَرز
که مَهْ را خَطَر نیست، تَرسا تویی

زِ هر زَحْمَت اَفْزا، فَزایش مَجو
که هم روح و هم راحَتْ اَفْزا تویی

چو جَمعی، تو از جمع‌‌ها فارغی
که با جمع و‌ بی‌جمع و تنها تویی

یکی بَرگُشا پَرِّ بافَرِّ خویش
که هم صاف و هم قاف و عَنْقا تویی

چو دَردِ سَرَت نیست، سَر را مَبَند
که سَرفِتْنهٔ روزِ غوغا تویی

اگرعالَمی مُنْکِرِ ما شود
غَمی نیست ما را، که ما را تویی

مَرو زیر و ما را زِ بالا مَگیر
به پَستی بِمَنْشین، که بالا تویی

من و ما رَها کُن، زِ خواری مَتَرس
که با ما تویی شاه و‌ بی‌ما تویی

بِشو رو و سیمایِ خود دَرنِگَر
که آن یوسُفِ خوب سیما تویی

غَلَط، یوسُفی تو وَ یعقوب نیز
مَتَرس و بگو هم زُلَیخا تویی

گُمان می‌بَری، وین یَقین و گُمان
گُمان می‌بَرَم من، که مانا تویی

ازین ساحِلِ آب و گِل، دَرگُذَر
به گوهر سَفَر کُن، که دریا تویی

ازین چاهِ هستی چو یوسُف بَرآ
که بُستان و ریحان و صَحرا تویی

اگر تا قیامَت بگویم زِ تو
به پایان نَیایَد، سَر و پا تویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.