۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۱۳

نه زِ عاقلانم، که زِ من بگیری
خِرَدَم تو بُردی، چه زِ من بگیری

نَخَرَم فَلَک را به دو حَبّه وَاللّهْ
من اگر حَقیرم، نکُنم حَقیری

چو گُشاده دَستم، چو زِ باده مَستَم
بِدِه ای برادر، قَدَحِ فقیری

نه حَیات خواهم، نه زَکات خواهم
که اگر بِمیرَم، نَکُنم امیری

چو تو عقل داری، بِگُریز از من
هَله دور از من، مَکُن این دلیری

وَگَر آشنایی، تو دو چَشمِ مایی
کُنَمَت غُلامی، اَگَرَم پَذیری

چه شود مُحَمَّد، که شبی نَخُسبی؟
طَرَب اَنْدَر آیی، نَکُنی زَحیری؟

تو بیار ساقی، زِ شرابِ باقی
که لَطیف خویی، وَ شَهِ شَهیری

زِ جَفایِ مَستان، نَرَوی زِ دَستان
که لَطیف کیشی، نه چو زَخْمِ تیری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.