۳۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۸۵

به حَقِّ آن کِه تو جان و جهان، جهانداری
مرا چُنان که بِپَرورده‌یی، چُنان داری

به حَقِّ حَلقۀ عِزَّت، که دامِ حَلْقِ من است
مرا به حَلْقۀ مَستان و سَرخوشان داری

به حَقِّ جانِ عظیمی، که جانْ نتیجۀ اوست
چُنان کُنی که مرا در میانِ جان داری

به حَقِّ گنجِ نَهانی، که در خَرابۀ ماست
مرا زِ چَشمِ همه مَردمانً نَهان داری

به حَقِّ باغی کَزْ چَشمِ خَلْق پِنهان است
رُخِ نَژَند مرا هَمچو اَرغَوان داری

به حَقِّ بامِ بُلندی که صومعه‌یْ مَلَک است
مرا به بام بَرآری، چو نَردبان داری

دَری که هیچ نَبَستی به رویِ ما، دَربَند
اگر زِ راحت و از سودِ ما زیان داری

چو از فَغانِ تو نَزدیک تَر به تو یار است
چه حِکْمَت است که نزدیک را فَغان داری

در آفرینشِ عالَم، چو حِکْمَت اِظْهار است
تو نیز ظاهر می‌کُن، اگر بیان داری

به بُرجِ آتش فَرمود دیگْ پالان کُن
برایِ پُختنِ خامی، چو دیگْدان داری

به بُرجِ آبی فرمود خاک را تَر کُن
به شُکرِ آن کِه دَرون چَشمۀ رَوان داری

به سَعْدِ اَکْبَر فرمود هین هُنر بِنْما
که از گُشایشِ بی‌چونِ ما نشان داری

به نَحْسِ اَکْبَر فرمود رو حَسودی کُن
دِگَر بِگو چه کُنی، چون هُنر همان داری؟

چو کرد ظاهرْ هجده هزار عالَم را
برایِ حِکْمَتِ اِظْهار اگر عِیان داری

هر آن کِه او هُنری دارد، او هَمی‌کوشَد
که شُهره گَردد در دانش و عِنانْ داری

هُنروَری که بِپوشَد هُنر، غَرَض آن است
که شُهره گَردد در سِتْر و در نَهانْ داری

وَگَر به سِتْر بِپوشَد هُنر غَرَض آن است
که شُهره گَردد در دانش و صِوانْ داری

نه اَنْبیا که رَسیدند، بَهرِ اِظْهارند؟
که ای نتیجۀ خاک، از دَرونه کان داری

که من به تَن بَشَرٌمِثْلُکُمْ بُدم، وَکْنون
مَقامِ گَنجَم و تو حَبّه‌یی ازان داری

مَنَم دلِ تو، دل از خود مَجوی، از من جوی
مُریدِ پیر شو، اَرْ دولَتِ جوان داری

اگر زِ خویش بِدانی مرا، ندانی خویش
دَرونِ خویشْ بَسی رنج و اِمْتِحان داری

بیا، تو جُزوِ مَنی، جُزو را زِ کُل مَسِکُل
بِچَفْس بر کُل، زیرا کُلِ کَلان داری

گُمان که جُزوِ یَقین است، شُد یَقینْ زِ یَقین
وَگَر جُدا هِلی‌اَش از یَقین، گُمان داری

دلیلْ سود ندارد تو را، دلیلْ مَنَم
چو بی‌مَنی، نَرَهی، گَر دلیلْ لان داری

اگر دُعا نکُنم، لُطفِ او هَمی‌گوید
که سرد و بَسته چرایی؟ بگو، زبان داری

بِگُفتَمَش که چو جانَم رَوان شود از تَن
شِعارِ شِعْرِ مرا با رَوان، رَوان داری

جواب داد مرا لُطفِ او که ای طالب
خود این شُده‌ست زِ اوَّل، چه دلْ طَپان داری؟

دِلا بگو تو تمامِ سُخَن، دَهان بَستیم
سُخَن تو گوی، که گُفتارِ جاودان داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.