۲۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۷۶

بُلندتَر شُده است آفتابِ انسانی
زِهی حَلاوت و مَستیّ و عشق و آسانی

جهان زِ نورِ تو ناچیز شُد، چه چیزی تو؟
طِلِسمِ دِلْبَری‌یی، یا تو گنجِ جانانی؟

زِهی قَلَم که تو را نَقْش کرد در صورت
که نامهٔ همه را نانِبِشته می‌خوانی

بُرون بَری تو زِ خَرگاهِ شش جِهَت، جان را
چو جان نَمانَد، بر جاشْ عشقْ بِنْشانی

دِلا چو بازِ شَهَنْشاه، صید کرد تو را
تو تَرجُمانْبَگِ سِرِّ زبانِ مُرغانی

چه تَرجُمان؟ که کُنون بَسْ بُلند سیمُرغی
که آفَتِ نَظَرِ جانِ صد سُلَیمانی

دَرید چارُقِ ایمان و کُفر در طَلَبَت
هزارساله ازان سویِ کُفر و ایمانی

به هر سَحَر که درخشی، خُروسِ جان گوید
بیا که جان و جهانی، بُرو که سُلطانی

چو روحِ من بِفُزوده‌ست شَمسِ تبریزی
به سویِ او بَرَم از باغِ روحْ ریحانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.