۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

مُسَلَّم آمد یارِ مرا دلْ اَفْروزی
چه عشق داد مرا فَضْلِ حَق، زِهی روزی

اگر سَرَم بِرَوَد، گو بُرو، مرا سَرِ اوست
رَهیدم از کُلَه و از سَر و کُلَهْ دوزی

دَهان به گوشِ من آوَرْد و گفت در گوشَم
یکی حَدیثْ بیاموزَمَت، بیاموزی

چو آهویِ خُتَنی خونِ تو شود همه مُشک
اگر دَمی بِچَری تو زِ ما به خوش پوزی

چو جانِ جان شُده‌یی، نَنگِ جان و تَن چه کَشی؟
چو کانِ زَر شُده‌یی، حَبِّه‌یی چه اَنْدوزی؟

به سویِ مَجْلِسِ خوبان، بِکَش حَریفان را
به خِضْر و چَشمهٔ حیوان، بِکُن قَلاووزی

شرابِ لَعْل رَسیده ست، نیست انگوری
شِکَر نِثار شُد و نیست این شِکَر خوزی

هوا و حِرصْ یکی آتشی است، تو بازی
بِپَر، گِزاف پَر و بال را چه می‌سوزی؟

خَمُش که خَلْق نَدانَند بانگ را زِ صدا
تویی که دانی پیروزه را زِ پیروزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.