۲۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۷۲

به من نِگَر، که به جُز من، به هر کِه دَرنِگَری
یَقین شود که زِ عشقِ خدایْ بی‌خَبَری

بِدان رُخی بِنِگَر کو نَمَک زِ حَق دارد
بُوَد که ناگَه ازان رُخ، تو دولتی بِبَری

تو را چو عقلْ پدر بوده است، و تَنْ مادر
جَمالِ رویِ پدر دَرنِگَر، اگر پسری

بِدان که پیرْ سَراسَر صِفاتِ حَق باشد
وَگَر چه پیر نِمایَد به صورتِ بَشَری

به پیشِ تو چو کَف است و به وَصْفِ خود دریا
به چَشمِ خَلْقْ مُقیم است و هر دَم او سَفَری

هنوز مُشکل مانده‌ست حالِ پیر تو را
هزار آیَتِ کُبْریٰ دَرو، چه بی‌هُنری؟

رَسید صورتِ روحانی‌یی به مَریَمِ دل
زِ بارگاه، مُنَزَّه زِ خُشکی و زِ تَری

ازان نَفَس که دَرو سِرِّ روحْ پنهان شُد
بِکَرد حامِله دل را رَسولِ رَه گُذَری

اَیا دلی که تو حامِل شُدی ازان خُسرو
به وَقتِ جُنبشِ آن حَمْل تا دَرو نِگَری

چو حَمْل صورت گیرد زِ شَمسِ تبریزی
چو دل شَوی تو و چون دلْ به سویِ غَیبْ پَری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.