۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۶۵

شُدم به سویِ چَهِ آب، هَمچو سَقّایی
بَرآمَد از تَکِ چَهْ، یوسفی، مُعَلّایی

سَبُک به دامَنِ پیراهَنَش زدم من دست
زِ بویِ پیرهَنَش دیده گَشت بینایی

به چاه دَر، نَظَری کردم از تَعجُّب من
چَهْ از مَلاحَتِ او گشته بود صَحرایی

کَلیمِ روح به هر جا رَسید میقاتَش
اگر چه کور بُوَد، گشت طورِ سینایی

زَنَخ زَده‌ست رَقیبی که گفت از چَهْ دور
ازین سِپَس مَنَم و چاه و چون تو زیبایی

کسی که زنده شود صد هزار مُرده ازو
عَجَب نباشد اگر پیر گشت بُرنایی

هزار گنجْ گدایِ چُنین عَجَب کانی
هزار سیمْ نِثارِ لَطیفْ سیمایی

جهانْ چو آیِنِه پُرنَقْشِ توست، امّا کو
به رویِ خوبِ تو بی‌آیِنِه تماشایی؟

سُخَن تو گو، که مرا از حَلاوَتِ لَبِ تو
نه عقل مانْد و نه اندیشه‌ییّ و نی رایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.